جدول جو
جدول جو

معنی انطباق

انطباق((اِ طِ))
برابر شدن، یکسان گشتن، برابری، یکسانی، جمع انطباقات
تصویری از انطباق
تصویر انطباق
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با انطباق

انطباق

انطباق
موافق شدن، برابر شدن، یکسان گشتن، برابر شدن چیزی با چیز دیگر، با شرایط خود را وفق دادن
انطباق
فرهنگ فارسی عمید

انطباق

انطباق
موافق و برابر شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). بهم پیوستن. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، رشته ای که مهره در وی کشند، ریگ برهم نشسته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). ج، اناظیم. (ازمعجم متن اللغه). و رجوع به انظامان و انظومه شود
لغت نامه دهخدا

انطلاق

انطلاق
روان شدن روانگی، گشاده رویی گشاده زبانی گشاده شدن روان شدن رها شدن، گشاده رو شدن، گشادگی رهایی. یا انطلاق لسان. گشاده زبانی
فرهنگ لغت هوشیار

انطباع

انطباع
نگاشته شدن چاپ نگاشت نگاشته شدن نقش پذیرفتن نگار بستن، چاپ شدن بچاپ رسیدن، مهر پذیرفتن، نگار پذیری نقش پذیری، چاپ، جمع انطباعات
فرهنگ لغت هوشیار