جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با اند

اند

اند
عدد مجهول از سه تا نه، برای مِثال عدد سال های مدت تو / همچو تاریخ پانصدوچهل و اند (انوری - ۶۱۵)، کم، معدود، چند، سخن مبهم
اند
فرهنگ فارسی عمید

اند

اند
الکترد متصل به قطب مثبت یک پیل. الکترودی که بار مثبت دارد.
لغت نامه دهخدا

اند

اند
پَسوَندِ مَکانی مانند: زرند، مرند، هرند، اشفند، اشند، پشند، برزند، سهند، کرند، اتسند. (یادداشت مؤلف) ، افگندن. از شمار افگندن: اندر من الحساب کذا، این قدر از شمار افگند. (از منتهی الارب) (ازناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بیفکندن. (تاج المصادر بیهقی) ، بشمشیر افگندن: ضرب یده بالسیف فاندرها، دست او را بشمشیر زد و پس افکند. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

اند

اند
شمار مجهول از سه تا نه. (از برهان قاطع) (از غیاث اللغات) (از هفت قلزم) (از جهانگیری) (از انجمن آرا). شمار نامعلوم از سه تا نه. (از ناظم الاطباء). عددی مبهم از سه تا نه. (فرهنگ فارسی معین). عدد مجهول میان یک و ده. (فرهنگ رشیدی). عدد مجهول از سه تا ده. (شرفنامۀ منیری) (از مؤید الفضلاء) (از فرهنگ خطی) (از شعوری). آنرا بعربی بضع و نیف خوانند. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از شعوری). در رشیدی میان یک و ده است و در ادات الفضلاء و فرهنگ قوسی میان سه و ده و در برهان ترجمه بضع و نیف و آن از سه تا نه بود و بهر تقدیر معنی تخمین و گمان در بردارد. (آنندراج). شمار مجهول است که پیدا نیست که چند است و این مادون عشره باشد که درعشرات و مآت و الوف و الوف الوف واقع میشود چنانکه گویند صد و اند و هزار و اند و علی هذالقیاس. (فرهنگ اوبهی). پس از اعداد عشرات و مآت و الوف آید: بیست و اند. صد و اند. هزار و اند. (فرهنگ فارسی معین). اینند. ایدند:
صد و اند ساله یکی مرد غرچه
چرا شصت و سه زیست آن مرد تازی.
مصعبی.
چو نومید گشت او ز چرخ بلند
که شد سالیانش بهفتاد و اند.
فردوسی.
بعرصه گاه تو لشکر چنانکه پار نبود
هزار و هفتصد و اند پیل بر بشمار.
فرخی.
بامدادان که زمین بوسه دهندش پسران
چهل و اند ملک بینی با خیل و سپاه.
منوچهری.
بسیار بکشت (شاه کابل) تا بیست و اند هزار مسلمان بر دست او شهید گشت. (تاریخ سیستان). یکجایگاه از یاران حرب بن عبیده بیست و اند هزار مرد بکشت. (تاریخ سیستان). تفحص کردند جمله خردمندان مملکت را و از جمله هفتاد و اند تن را ببخارا آوردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 102). این هفتاد و اند تن را که اختیار کرده آمد یکسال ایشان را می باید آزمود. (تاریخ بیهقی). چهارصد و اند سال است تا این را می نویسند و می خوانند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 238). یکهزار و دویست و اند اسیر بودند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 40). هشتهزار و هشتصد و اند سر. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 40).
سیه گوش تیرست هریک ببند
پلنگان آمخته هشتاد و اند.
(گرشاسبنامه ص 113).
ز زر کاسه هفتاد خروار واند
ز سیمینه آلت که داند که چند.
(گرشاسبنامه ص 149).
پنجاه و اندساله شدی اکنون
بیرون فکن ز سرت سراگونی.
ناصرخسرو.
از پی خویشم کشیدی بر امید
سالیان پنجاه یا پنجاه و اند.
ناصرخسرو.
به آب پند باید شست دل را
چو سالت برگذشت از شصت و از اند.
ناصرخسرو.
چون از ملک (جمشید) چهارصد و اند سال بگذشت دیو بدو راه یافت. (نوروزنامه). ایزد تعالی داند که چه یافت از نعمت و ذخایر اکاسره که مدت چهار هزار و اند سال باز جمع کرده بودند. (مجمل التواریخ). من بیست و اند کتاب جمع آورده ام از آنک ایشان ختاه نامه خوانند و درست کردم تا ملک بعرب افتادن... (مجمل التواریخ). ارکان و حدود آنرا بثبات حزم و نفاذ عزم چنان مستحکم و استوار گردانید که چهارصد و اند سال بگذشت. (کلیله و دمنه). چهارصد و هشتاد و اند مسلمان حاجی و غیر حاجی را شهید کردند. (کتاب النقض ص 368). آن سی و اند نفس بودند چهار از آن بشیعی منسوب و... (کتاب النقض ص 88).
بسال پانصد و اند اندری ز دور زمان
دراز دیر بزی تا هزار و پانصد و اند.
سوزنی.
گفت او را کاین همه حلوا بچند
گفت کودک نیم دینار است و اند.
مولوی.
لغت نامه دهخدا

اند

اند
ضمیر سوم شخص جمع. (حاشیه برهان قاطع چ معین). سوم شخص جمع ضمیر فعلی و چون ملحق بفعل شود الف آنراساقط و بجایش فتحه ایراد کنند مانند کنند و خورند وروند و نمایند. (از ناظم الاطباء). نون و دال ابجد در آخر اسما و صفات و افعال فایدۀ معنی ضمیر غایب جمع دهد همچو مردانند و توانگرانند و آمدند و رفتند (محمدحسین بن خلف تبریزی، مقدمۀ برهان ص ک). در آخر اسماء و صفات و ضمایر و ادات استفهام افادۀ معنی ’هستند’ کند و مخفف ِ: ’استند’ باشد مرکب از: است + ند.
در آخر اسماء چنانکه:
اخترانند آسمانشان جایگاه
هفت تابنده روان در دو و داه.
رودکی.
مردم نبودصورت مردم حکمااند
دیگر خس و خارند و قماشات دغااند.
ناصرخسرو.
در آخر صفات چنانکه:
کجا تور و سلم و فریدون کجاست
همه ناپدیدند با خاک راست.
فردوسی.
جان و خرد از مرد جدایند و نهانند
پیدا نتوان کرد مر این جفت نهان را.
ناصرخسرو.
در آخر ضمایر چنانکه:
بخت و دولت چو پیشکار تواند
نصرت و فتح پیشیار تو باد.
رودکی.
همان پرگزندان که نزد تواند
که تیره شبان اورمزدتواند.
فردوسی.
بروز بزم ز بهر وی اند دوست نواز
بروز رزم ز بهر وی اند دشمن مال.
سوزنی.
در آخر ادات استفهام چنانکه:
چه اند این لشکر تازنده هموار
که اند این هفت سالاران لشکر.
ناصرخسرو.
گر مار نه ای مردمی از بهر چرا اند
مؤمن ز تو ناایمن و ترسا ز تو ترسا.
ناصرخسرو.
یاران صبوحیم کجااند
تا درد سر خمار گویم.
سعدی (خواتیم) ، خواستن و خواهش کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا