جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با انحدار

انحدار

انحدار
آماسیدن پوست فرود آمدن روان شدن پایین آمدن فرو شدن فرود آمدن بنشیب آمدن، فرود آمدگی
فرهنگ لغت هوشیار

انحدار

انحدار
پایین آمدن، فرود آمدن، به نشیب فرود آمدن، فرودآمدگی، دفع شدن
انحدار
فرهنگ فارسی عمید

انحدار

انحدار
بنشیب فرود آمدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بنشیب فروشدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی). انهباط. (از اقرب الموارد). پایین آمدن. فروشدن. فرود آمدن. بنشیب آمدن. (فرهنگ فارسی معین). فرودویدن. سرازیر شدن. (یادداشت مؤلف) :
بخت موالی تو سوی ارتفاع
بخت مخالف تو سوی انحدار.
فرخی.
ایشان را بخواند مقدمان قلعه تمرد نمودند و از انحدار اباء تمام کردند. (جهانگشای جوینی). بعد از آن جغتای و اوکتای با لشکری چون سیل در انحدار و مانند عاصفات ریاح در اختلاف. (جهانگشای جوینی).
چو گوی زرد ز پیروزه گنبدی خورشید
ز بیم چرخ سوی مغرب انحدار گرفت.
؟.
لغت نامه دهخدا

انحصار

انحصار
دربستگری تنها فروشی دربست، کوتاه شدن در گنجیدن، در تنگنا افتادن، کوتاهی در تنگنا افتادن، محدود بودن مخصوص بودن امری بکسی یا موسسه ای، محدود کردن ساخت توزیع یا فروش چیزی بدولت یا موسسه و یا شرکتی: انحصار دخانیات انحصار فروش مشروبات الکلی، محدودیت، جمع انحصارات
فرهنگ لغت هوشیار

انحصار

انحصار
درگنجیدن در چیزی، محدود بودن، در علم اقتصاد اختصاصی بودن مالکیت چیزی یا امتیاز کاری یا فروش کالایی به کسی یا مؤسسه ای معین
انحصار
فرهنگ فارسی عمید