جدول جو
جدول جو

معنی انتقاض

انتقاض((اِ تِ))
شکستن، به هدر دادن، تباه نمودن، تباه شدن
تصویری از انتقاض
تصویر انتقاض
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با انتقاض

انتقاض

انتقاض
پیمان شکنی، پیچ و تاب گرفتن از ریسمان شکستن گسیختن (تاب رسن پیمان و جز آن)، تباه شدن، پیمان شکنی پیمان گسلی، جمع انتقاضات
فرهنگ لغت هوشیار

انتقاض

انتقاض
شکستن عهد و پیمان، پیمان شکنی، عودت زخم پس از بهبود یافتن، باطل شدن طهارت بر اثر یکی از مبطلات، پاره شدن
انتقاض
فرهنگ فارسی عمید

انتقاض

انتقاض
باز کردن بنا و تاب رسن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). در هم گسسته شدن بناو باز شدن تابهای ریسمان. (از اقرب الموارد). ویران شدن بنا. (مصادر زوزنی). تاب باز شدن رسن. (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا