جدول جو
جدول جو

معنی امر

امر((اَ))
فرمان دادن، دستور، حکم، مفرد اوامر
امر و نهی کردن: کسی را به اطاعت از خود واداشتن
تصویری از امر
تصویر امر
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با امر

امر

امر
فرمان، حکم، مفردِ واژۀ اَوامِر
کار، مفردِ واژۀ اُمور
حادثه
در دستور زبان علوم ادبی فعلی که با آن فرمان می دهند
در تصوف عالَم ملکوت، عالَم غیب
امر به معروف: مقابلِ نهی از منکر، در فقه وادار کردن مردم به کارهای پسندیده و خوب و تکالیف شرعی
امر
فرهنگ فارسی عمید

امر

امر
مرد سست رای و فرمانبردار هرکس. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و از آن است: من یطع امره لایأکل ثمره. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

امر

امر
برۀ خرد. مؤنث آن امره است. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا

امر

امر
فرمودن. (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان علامه ترتیب عادل) (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). ضد نهی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دستور دادن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا

امر

امر
زشت و شگفت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و از آن است: جئت شیئاً امراً، ای منکراً او عجیباً. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). عجب. (ترجمان ترتیب عادل). عجیب و سخت. (مؤید الفضلاء).
لغت نامه دهخدا

امر

امر
برکت یافته در مال و نسل. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

امر

امر
تلخ تر. (منتهی الارب) (ترجمان ترتیب عادل) (مهذب الاسماء) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). مقابل احلی. و قول خداوند است و الساعه ادهی و امر، قیامت فضیح تر و تلخ تراست. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا