پیشوا، خصوصاً پیشوای مذهبی، پیش نماز، هر یک از دوازده پیشوای بزرگ که اول آنان علی بن ابی طالب و آخر آنان امام عصر می باشد، در تصوف پیر، شیخ امام جماعت: پیش نماز
یعنی محل اجتماع، و آن شهری بود در طرف جنوب یهودا، که موضع آن محقق نیست و بعضی از نویسندگان این لفظ را به کلمه حاصور افزوده و حاصور امام گفته اند. (از قاموس کتاب مقدس). و رجوع به حاصور شود
پیش. (منتهی الارب). ضد وراء. (از متن اللغه). فراپیش. (فرهنگ فارسی معین). در مقام تحذیر گفته می شود امامک و آن اسم فعل به معنی تقدم است. (از متن اللغه). و رجوع به امامک شود
مقتدا، رئیس باشد یا غیر رئیس. (منتهی الارب). پیشوا. (آنندراج). پیشرو. (فرهنگ فارسی معین). ج، اَیِمَّه، اَئِمَّه. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). مؤلف منتهی الارب نویسد: امام جمع است بر لفظ واحد، نه اسم جمع مانند عدل، زیرا که در تثنیه امامان گویند بلکه جمع مکسر است تقدیراً چنانکه در فُلک که ضمۀ آن در حالت جمع مانند ضمۀ اُسد است و درحالت افراد مانند ضمۀ قفل. (منتهی الارب ذیل ام ّ). جمع امام چون واحدش است. (از متن اللغه) : کرا رودکی گفت باید مدیح کامام فنون سخن بود گر دقیقی مدیح آورد پیش اوی چو خرما بود برده سوی هجر. دقیقی. بعلم و عدل وبه آزادگی و نیکویی مؤبد است و موفق، مقدم است و امام. فرخی. مأمون را سخت خوش آمد و بپسندید آنچه طاهر کرده بود گفت ای امام آن نخست دستی بودکه بدست مبارک تو رسید من آن چپ را راست نام کردم. (تاریخ بیهقی چ ادیب). امام روزگار بود (بونصر) دردبیری. (تاریخ بیهقی). امروز عمری بسزا یافته است (بوصادق تبانی) و در رباط مانک علی میمون میباشد و در روز افزون از صد فتوی را جواب میدهد و امام روزگار است در همه علوم. (تاریخ بیهقی). جگرگوشۀ سیدالمرسلین که بد انبیا و رسل را امام. سوزنی. هرکه در قوم بزرگ است امامش خوانند هرکه دل صید کند صاحب دامش خوانند. خاقانی. امام رسل پیشوای سبیل امام الهدی صدر دیوان حشر. سعدی.
جَمعِ واژۀ آم ّ. (متن اللغه). قصدکنندگان. (ناظم الاطباء). رجوع به آم شود