جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با ام

ام

ام
مادر، کنایه از اصل هر چیز
اُم لیلی: شراب سیاه رنگ
اُم حباب: دنیا
اُم زنبق: کنایه از خمر، شراب
ام
فرهنگ فارسی عمید

ام

ام
اِم. علامت تأنیث ترکی است مانند خان، خانِم و بیگ، بیگم. در فارسی خانم و بیگم بضم نون و گاف تلفظکنند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

ام

ام
آهنگ کردن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی). قصد کردن. (ترجمان علامه، تهذیب عادل) (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا

ام

ام
بمعنی این باشد وهذا گویند همچو امروز و امسال یعنی این روز و این سال. (از انجمن آرا) (آنندراج) (هفت قلزم). معادل اَل عربی: امروز، امشب، امسال (الیوم، اللیل، السنه) :
پار آن اثر مشک نبوده ست پدیدار
امسال دمید آنچه همی خواسته ام پار.
فرخی (از انجمن آرا).
آفتاب از کدام سمت دمید
که تو امروز یاد ما کردی.
ایرج میرزا
لغت نامه دهخدا

ام

ام
مرکز ساووا واقع در ناحیۀ البرت ویل از کشور فرانسه. 1360 تن سکنه دارد
لغت نامه دهخدا

ام

ام
الَام، جایگاه گروهی از عرب، که بطنی از بطون غزیه بودند. (از صبح الاعشی ج 1 ص 324)
لغت نامه دهخدا

ام

ام
مادر. (ترجمان علامه، تهذیب عادل) (غیاث اللغات) (منتهی الارب) (آنندراج). والده. (اقرب الموارد). مام. ماما. مادر. ننه. دا (در تداول بختیاری). ج، اُمّات و اُمَّهات نیز گویند، امات و امهات جمع آن، یا امهات برای ذوی العقول است و امات برای غیر ذوی العقول. اصل ام، اُمَّه جمع بندند بدون هاء اصلی، ولی استعمال امات در مورد حیوانات باشد بجز آدم چنانکه در تفسیر فخر رازی و ’صراح’ مذکور است و تصغیر آن اُمَیمَه است. (از کشاف اصطلاحات الفنون) :
همتش اب و معالی ام و بیداری ولد
حکمتش عم و جلالت خال و هشیاری ختن.
منوچهری.
تاش به حوا ملک خصال همه ام
تاش به آدم بزرگوار همه جد.
منوچهری.
- لا ام لک، کلمه ذم است و گاه در جای مدح گویند. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا

ام

ام
اُم. علامت عدد ترتیبی، چنانکه اِم در فرانسوی مانند تروازیم و جز آن. این ادات به همه اعداد فارسی الحاق شود از قبیل یکم، دهم، صدم، هزارم، صدهزارم و جز آن:
صدم سال روزی به دریای چین
پدیدآمد آن شاه ناپاکدین.
فردوسی.
بسال سیصد و پنجاه و هفتم
بذوالقعده مرا بنهاد مادر.
ناصرخسرو.
گاه ’دیگر’ بدل آن آید: سوم، سه دیگر:
نیابد هگرز آن سه مهمان چهارم
نه این دو کبوتر بیابد سه دیگر.
ناصرخسرو.
این ادات به کلمه ’دیگر’ نیز الحاق شود و دیگَرُم بمعنی دوم یا ثانی اثنین باشد: آن نسبت نخستین مؤلف شود از نسبت یکی از آن دو به میانه، وز نسبت میانه به دیگرم. (التفهیم ابوریحان بیرونی چ طهران ص 23). و امیر طاهر که شیر باریک خوانند ماند، دیگرم رستم دستان برآمد و عالم همه از او رنگ گرفت. (تاریخ سیستان ص 345)
لغت نامه دهخدا

ام

ام
اَم. مخفف هستم. بمعنی هستم. (انجمن آرا) (آنندراج) (هفت قلزم) (شرفنامۀ منیری). فعل است بمعنی استم، هستم: منم، انسانم، بنده ای از بندگان توام. در قدیم پس از اسماء مختوم به با همزۀ آن را تلفظ میکردند اما امروز تلفظ نکنند:
بچاه سیصدباز اندرم من از غم او
عطای میر رسن ساختم ز سیصد باز.
شاکر بخاری.
بت من جانور آمد شمنش بی دل و جان
منم او را شمن و خانه من فرخار است.
بوالمثل.
چو او را گرفتی من آن توأم
چو فرماییم پاسبان توأم.
فردوسی.
دلاور بدو گفت من بیژنم
بجنگ اندرون دیو رویین تنم.
فردوسی.
تهمتن بدو گفت من بنده ام
سخن هرچه گویی نیوشنده ام.
فردوسی.
من که عبدالرحمن فضولی ام... (تاریخ بیهقی).
و نیز پس از اسم مختوم به الف همزه را تلفظ میکردند ولی امروزه به یاء تبدیل میکنند:
زو دوستترم هیچکسی نیست وگر هست
آنم که همی گویم پازند قران است.
فرخی.
من اینجاام تا همگان را بخوبی و نیکویی بر اثر وی بیارند. (تاریخ بیهقی).
همین بود کام دل افروزیم
که روزی بود دیدنت روزیم.
تراام کنون گر پذیری مرا
بر آیین خود جفت گیری مرا.
اسدی (گرشاسب نامه).
من آنم که من دانم. (گلستان سعدی)
لغت نامه دهخدا