بمعنی الفاختن و الفختن. رجوع به الفاختن شود: تو بی تمیز و بر الفخدن ثواب مرا. ناصرخسرو (از رشیدی). رجوع به فرهنگ رشیدی و فرهنگ شعوری ج 1 ورق 122 الف شود
جمع کردن، گرد آوردن، اندوختن، اَلفَنجیدن، اَلفَخدن، اَلفاختن، اَلفَغدن، اَلفَندن، اَلفیدن، برای مِثال آنکه مرادش درم الفختن است / پیشۀ او سوختن و سختن است (امیرخسرو۱ - ۱۰۰)، رو بخور و هم بده ورنه شوی پشیمان / هرکه نخورد و نداد هیچ نیلفخت (رودکی - لغت فرس۱ - الفخت حاشیه)