جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با الا

الا

الا
برای خطاب و تنبیه به کار می رود، ای، هی، هان، بدان و آگاه باش، برای مِثال الا ای هنرمند پاکیزه خوی / هنرمند نشنیده ام عیب جوی (سعدی۱ - ۳۷)
الا
فرهنگ فارسی عمید

الا

الا
دلالت بر استثنا کند، مگر، بجز، جز، بدون، فقط، منحصراً، و بلّ ا بدون برو و برگرد، بی چون و چرا
الا
فرهنگ فارسی معین

الا

الا
حرف تحضیض و مختص به جملۀ فعلیۀ خبریه است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

الا

الا
حرف استثنا بمعنی جز، مگر، بجز، غیر از: فشربوا منه الا قلیلاً. (قرآن 2 / 249). و همه خرگاههاست الا آنجا که نشست خاقان است. (حدود العالم).
بتدبیر ما کی شود نیک بد
نگیرد ترا دست الاّ خرد.
فردوسی.
شاهی که نشد معروف الاّ بجوانمردی
الاّ به نکونامی الاّ بنکوکاری.
منوچهری.
یک دختر دوشیزه بدو رخ ننماید
الاّ همه آبستن و الاّ همه بیمار.
منوچهری.
گوید که مرا این می مشکین نگوارد
الاّ که خورم یاد شه عادل و مختار.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 152).
ترا بکشتنی کشم که هیچ گناه کار را نکشته اند که ترا گناهی است بزرگ و الاّ توبه کنی.... (تاریخ بیهقی).
معاذاﷲ چنین نتواند الاّ
خدای پاک بی انباز و یاور.
ناصرخسرو.
پادشاهی نتوان کرد الاّ به لشکر و لشکر نتوان داشت الاّ بمال. (فارسنامۀ ابن البلخی). که چون در آن خطائی و طغیانی شناسند نامعقول، مؤلف را بدان معذور دارند که الاّ اقاویل متقدمان نباید شناخت. (مجمل التواریخ والقصص).
در جهان دشمن جان تو نباشد الاّ
خارجی مذهب و از مذهب و ملت بطرف.
سوزنی.
جهان عشق است و دیگر زرق سازی
همه بازیست الاّ عشقبازی.
نظامی.
کارش الاّ می و شکار نبود
با دگر کارهاش کار نبود.
نظامی.
اگر پهلوانی و گر تیغزن
نخواهی بدر بردن الاّ کفن.
سعدی.
، ربودن حق، هلاک کردن کسی را. (منتهی الارب). هلاک کردن، آشکار گردیدن، درخشیدن برق بی پراکندگی، درخشیدن و پیدا شدن سهیل. (منتهی الارب). درخشیدن ستاره. (تاج المصادر بیهقی) ، ترسیدن. (منتهی الارب) (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، پرهیز کردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

الا

الا
و آن بر پنج وجه است:1- تنبیه و در این صورت بر تحقق مابعد خود دلالت کندو بر دو جمله درآید: الا انهم هم السفهاء. (قرآن 13/2). و نحویان آن را حرف استفتاح خوانند.
2- توبیخ و انکار:
الا طعان الا فرسان عادیه
الا تجشؤکم حول التنانیر.
3- تمنّی:
الا عمر ولی مستطاع رجوعه
فیرأب ما أثأت ید الغفلات.
4- استفهام از نفی:
الا اصطبار لسلمی ام لها جلد
اذا الاقی الذی لاقاه امثالی.
و این سه قسم اخیر مختص به جمل اسمیه است.
5- عرض و تحضیض و معنی آن طلب چیزی است لیکن عرض طلب به نرمی و مدارا است و تحضیض طلب به ابرام و تحریک است و این قسم مخصوص جملۀ فعلیه بود: الاتحبون ان یغفر اﷲ لکم. (قرآن 22/24) (از مغنی). و رجوع به اقرب الموارد و منتهی الارب شود. مؤلف غیاث آرد: بمعنی بدان و آگاه باش. در این صورت حرف تنبیه است و صاحب نهج الادب ذیل حروف تنبیه آرد: لفظ عربی است بمعنی بدان و آگاه باش و در این صورت حرف است. همچنین است در کنز و شروح نصاب. و مؤلف قوانین دستگیری گوید: در فارسی بمقام تعجب استعمال کنند. سعدی فرماید:
الا ای خردمند فرخنده خو
هنرمند نشنیده ام عیب جو.
یعنی دانا و آگاه باش ای عقلمند نیک خصلت. در حل لغات الشعرا آمده: الا حرف تنبیه است که دلالت بر تحقیق مابعد کند و معنی وی بدان و آگاه باش... (از نهج الادب ص 570)
لغت نامه دهخدا

الا

الا
کلمه خطاب است یعنی ای و به عربی یا گویند. (برهان). در فارسی... کلمه خطاب است بمعنی ای. (غیاث از برهان). و صاحب نهج الادب آرد: و بعضی گویند: ’الا’ از هلا، که بمعنی مذکور (تنبیه) است در فارسی مستفاد میشود که این نیز فارسی بود ودوم مبدل اول، یا بالعکس ’الا’ مشترک است در عربی و فارسی و ’هلا’ فارسی الاصل است و این محل نظر است چرا که سبب قرب تلفظ احتمال نمیشود که یک لغت باشد چنانکه ای ندائیه که به فتح، عربی است و به کسر فارسی. آری ’الا’ احتمال تعریب دارد و میتواند که متوافق باشد در عربی و فارسی چنان که صاحب قاموس بدان قائل شده است و در فارسی به ’ها’ بدل شده هلا گویند. (از نهج الادب ص 571). این کلمه در اشعار فارسی بمعنی ندا و تنبه آمده است و در بسیاری موارد پس از آن کلمه ’ای’ آمده است و معنی آگاه باش، هان، بدان میدهد:
الا ای خریدار مغز سخن
دلت برگسل زین سرای کهن.
فردوسی.
همی گفت الا ای روا خسروا
بزرگا سترگادلاور گوا.
فردوسی.
الا یا خیمگی خیمه فروهل
که پیشاهنگ بیرون شد ز منزل.
منوچهری.
الا ای ترک آتش روی ساقی
به آب باده عقل از من فروشوی.
سعدی.
الا ای آهوی وحشی کجائی
مرا با تست چندین آشنائی.
حافظ.
و گاه بدون ’ای’ آید:
الا وقت صبوح است نه گرم است و نه سرد است
نه ابر است و نه خورشید و نه باد است و نه گرد است.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 218).
لغت نامه دهخدا

الا

الا
الاء. درختیست تلخ. (منتهی الارب). رجوع به الاء شود
لغت نامه دهخدا