جَمعِ واژۀ فُؤآد، یعنی دل و جز آن. (از منتهی الارب). ج ِ فؤاد، بمعنی قلب و برخی باطن قلب و دسته ای پردۀ آن و گروهی بمعنی عقل گفته اند. (از اقرب الموارد). بمعنی دلها و این جمع فؤاد است که بمعنی دل باشد. (غیاث اللغات). افیده. رجوع به فؤآد و افیده شود: افئدتهم هواء، دلهای ایشان خالیست از خرد. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی)
در تداول عامیانه، کبر. برتنی. خودفروشی. تکبر. فیس. نخوت. عجب. (یادداشت بخط مؤلف). مأخوذ از تازی، اظهار فضل و شرف در صورتی که دارای آن نباشد. (ناظم الاطباء). - افاده کردن، کبر نمودن. فیس کردن. (یادداشت بخط مؤلف). بخود بستن فضل و شرف. (ناظم الاطباء). افاده فروختن. رجوع به افاده فروختن و کردن شود. - بی افاده، بی کبر. بی نخوت. غیرمتکبر. - پرافاده، پرنخوت. بسیار متکبر. بسیار خودبین. ، هنگام. وقت. موقع. (از ناظم الاطباء)