بمعنی افتدستاست که ستایش عجب و نیکوترین ستایش و حمد خدای عزوجل باشد بزبان پهلوی. (برهان) (هفت قلزم). این لفظ کلمتی است مرکب پهلوی: اَفد، شگفت باشد و ستا، ستایش، چنانکه دقیقی گفت: جز از ایزد توام خداوندی کنم از دل بتو بر افدستا. (لغت فرس اسدی). مرکب است از افد و ستا که آن شگفت باشد، بزبان پهلوی. (اوبهی). ستایش عجب و نیکو مرکب از افد بمعنی عجب و نیکو و ستا بمعنی ستایش. نکردم شیخ را آنجاسلامی چون شدم دوچار که افدستای پیر دیر خود ورد زبانم بود. به معنی حمد و شکر و دعا از این بیت مستفاد می گردد. (آنندراج). حمد. ستایش. مدح. افتدستا. (یادداشت دهخدا) : بر این کتاب اعانت نمود طبع مرا که جمله بندگی شاه راست افدستا. شمس فخری. و رجوع به افتدستا شود. کلمه هزارفت که بمعنی هزارشگفتی است و از القاب زمان ساسانیان بوده از همین ماده است. (تاریخ ساسانیان کریستنسن ص 288).
نام کتاب دینی زردشت است که بنامهای زیر نیز در ادبیات فارسی آمده است: اویستا. بستاق. ابستاق. ابستاغ. ابستا. بستاه. آبستا. اپستا. ستا و از همه معروفتر اوستا. (از مزدیسنا صص 116- 117) ابستاک. اوستاک. (یادداشت مؤلف) ، اندوهگین شدن: تا نگردد دل تو افسرده چهرۀ مردم فسرده مبین. ؟ - افسرده گشتن، منجمد شدن. بسته گردیدن: سردی دی را نظر کن که به مجمر همچو یخ افسرده گشته آتش سوزان. قاآنی. - آتش افسرده دامن، آتش یخ بسته. سردشده: آب حیات آتش افسرده دامن است مجنون عبث بدامن صحرا نمی رود. صائب (از آنندراج). - تب افسرده، تب سردشده. کنایه از تب کم شده. رجوع به افسرده شدن تب شود. - تن افسرده، تن یخ بسته. منجمدشده: از بس که جرعه بر تن افسردۀ زمین آن آتشین دواج سراپا برافکند. خاقانی. - تنور افسرده، تنور خاموش و سردشده. - چراغ افسرده، خاموش. سردشده. - شعلۀ افسرده، شعلۀ خاموش. سردشده. - دل افسرده، دل اندوهگین. دل غمین: دل افسرده مانده است چون نفسرد دل که از آتش لهو تابی نبیند. خاقانی. ، اندوهگین گشته. (ناظم الاطباء). غمین. مغموم. ملول. (یادداشت مؤلف) : چون کوزۀ فقاعی ز افسردگان عصر در سینه جوش حسرت و در حلق ریسمان. خاقانی. در جامع بعلبک وقتی کلمه ای چند همی گفتم بطریق وعظ با طایفۀ افسرده و دل مرده. (گلستان). دل چو افسرده شد از سینه برون باید کرد مرده هرچند عزیز است نگه نتوان داشت. ؟ (از جامعالتمثیل). بلی قدر چمن را بلبل افسرده میداند غم مرگ برادر را برادرمرده میداند. ؟ ، سردشده: افسرده چو سایه و نشسته در سایۀ دوکدان مادر. خاقانی. - امثال: آهن افسرده کوفتن، آهن سرد کوفتن. ، پژمرده. (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری). از بسیار سردی پژمرده. (آنندراج) (غیاث اللغات) : ز باغ خاطر من خواه تازه نخل سخن ز خشک بید هر افسرده ای چه آری یاد. خاقانی. - گل افسرده، کنایه از گل خزان شده. (آنندراج). ، دل سرد شده. (ناظم الاطباء)