جدول جو
جدول جو

معنی افت و خیز

افت و خیز((اُ تُ))
افتادن و برخاستن، به آهستگی رفتن و شتافتن
تصویری از افت و خیز
تصویر افت و خیز
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با افت و خیز

افت و خیز

افت و خیز
عمل افتادن و برخاستن، افتادن و بر خاستن باهستگی رفتن و شتافتن
افت و خیز
فرهنگ لغت هوشیار

افت و خیز

افت و خیز
افتادن و برخاستن، کنایه از کامیابی و ناکامی، کنایه از وقفه و پیشرفت
افت و خیز
فرهنگ فارسی عمید

افت و خیز

افت و خیز
عبارت است از حالت بین بین شتافتن و آهسته رفتن. (آنندراج) (بهار عجم) ، در فتنه انداختن. (منتهی الارب) (آنندراج). بفتنه افکندن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، ربودن زن دل را. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

خفت و خیز

خفت و خیز
آهستگی و تأنی. تدریج. (برهان قاطع) (از انجمن آرای ناصری) (ناظم الاطباء) ، اضطراب. بیقراری، جماع. همخوابگی با کسی. (ناظم الاطباء) (از برهان). آرامش با زنان. آمیختن. نزدیکی. مواقعه. مباضعه. (یادداشت بخط مؤلف) : چون فرزندشان بمرد، حوا را گفت: باک مدار که ما هنوز برنائیم دیگر بار خفت و خیز کنیم و فرزند باشد. خدای تعالی گفت: فرزند از خفت و خیز می بینی. (تفسیر طبری بلعمی).
نیابد همی سیری از خفت و خیز
شب تیره زو جفت گیرد گریز.
فردوسی.
بدو گفت کز خفت و خیز زنان
جوان پیر گردد به تن بی گمان.
فردوسی.
تبه گردد از خفت و خیز زنان
بزودی شود نرم چون پرنیان.
فردوسی.
پیری و سستی آمد و گشتم ز خفت و خیز
زین پیشتر نساخت کسی مرد را زعام.
ناصرخسرو.
وآنکه ز بیگانگان نفیر برآورد
اکنون از خفت و خیز یار فروماند.
سوزنی.
که شد پاسدار تو در خفت و خیز
پناهت کجا کرده بازار تیز.
نظامی.
عزب را نکوهش کند خرده بین
که میرنجد از خفت و خیزش زمین.
سعدی (بوستان).
شب خلوت آن لعبت حورزاد
مگر تن در آغوش مأمون نداد
بگفتا سر اینک بشمشیر تیز
بینداز و با من مکن خفت و خیز.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا