جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با اشترخوار

اشترخوار

اشترخوار
اشترخار که خارشتر باشد. (برهان). اشترخار است که خار شتری باشد. (آنندراج). نام درختی است خرد خاردار که شتر را نیک فربه گرداند و از خار مانند شهد شیره بدرآید. (هفت قلزم). و رجوع به اشترغار و اشترغاز و اشترخار شود، گیاهی است دوائی که آنرا سلیخه خوانند. (برهان) (آنندراج). گیاهی است که بتازیش سلیخه گویند. (مؤید الفضلاء). و رجوع به شعوری ج 1 ص 143 شود
لغت نامه دهخدا

اشترسوار

اشترسوار
آنکه بر شتر سوار باشد. شترسوار. راکب:
تا تو اشترسواری اندر فید
خار و حنظل به فید گلشکرند.
خاقانی.
آفتاب اشترسواری بر فلک بیمارتن
در طواف کعبه محرم وار عریان آمده.
خاقانی.
جبرئیل استاده چون اعرابی اشترسوار
کز پی حاجش دلیل ره نوردان دیده اند.
خاقانی.
اشترسواری گفتش ای درویش کجا میروی برگرد که بسختی بمیری. (گلستان)
لغت نامه دهخدا

اشتروار

اشتروار
اشتربار، آن مقدار بار که بر پشت یک شتر حمل شود، بار شتر
اشتروار
فرهنگ فارسی عمید

اشترخار

اشترخار
خارِشُتُر، گیاهی خاردار با گل های خوشه ای سرخ یا سفید، برگ های کرک دار، تیغ های نوک تیز و طعم تلخ که در طب قدیم برای مداوای بیماری های جهاز هاضمه، سرطان و طاعون به کار می رفت
اُشتُرگیا، راویز، کَستیمه، کَسیمه، شُتُرخار، شُتُرگیا، خاراُشتُر
اشترخار
فرهنگ فارسی عمید

اشتروار

اشتروار
مقدار بار یک اشتر. اشتربار. شتروار. صاع. (بحر الجواهر). حمل بعیر. وسق. (مهذب الاسماء) : گروهی گویند دویست و پنجاه سرهنگ اسیر بودند و دویست و پنجاه وشش اشتروار از زر و گوهرها. (ترجمه طبری بلعمی).
جز او از خسروان هرگز که داده ست
به یک ره پنج اشتروار دینار.
فرخی.
و گفت هزاروهفتصد استادشاگردی کردم و چند اشتروار کتاب حاصل کردم. (تذکرهالاولیاء عطار). و رجوع به اشتربار شود
لغت نامه دهخدا