جدول جو
جدول جو

معنی اسفرم

اسفرم((اِ فَ رَ))
هر گیاه خوشبو، ریحان، هر نوع گیاه، سبزه، میوه، اسپرغم
تصویری از اسفرم
تصویر اسفرم
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با اسفرم

اسفرم

اسفرم
رِیحان، از سبزی های خوردنی خوشبو با ساقۀ نازک و برگ های درشت بیضی که به صورت خام خورده می شود، شاهِ سپَرَغم، سِپَرَم، اِسپَرَم، شاسپَرَم، شاه اِسپَرغَم، اِسفَرغَم، سِپَرغَم، اِسپَرغَم، نازبو، شاه پَرَم، شاه اِسپَرَم، ضَومُران، سِپَرهَم، وَنجنَک، ضَیمُران، شاهِ سپَرَم
اسفرم
فرهنگ فارسی عمید

اسفرم

اسفرم
اسپرم است که جمیع گلها و ریاحین باشد عموماً و ریحانی است بغایت خوشبوی که آنرا آس نیز گویند خصوصاً. (برهان). اسپرم. اسپرغم. اسفرغم. ریحان. برگهای معطر چون ریحان و امثال آن. هر گیاه و ثمر و گل خوشبوی. صاحب ذخیرۀ خوارزمشاهی برای اسفرم ها بابی دارد و بیست واند گیاه ذیل را نام می برد:
آذرگون. آزاددرخت. اقحوان (نوعی از گاوچشم). بنفشه. بهار (گاوچشم). حماحم. خطمی. خیری. سدر. سرو. سوسن. شاهسفرم. شقایق النعمان. قیسوم (قیصوم. برنجاسف). گل. مرزنجوش. مرو. معصفر (کاچیره). مورد. نرگس. نسترن. فقاح. نمام. نیلوفر. یاسمین: و از عطرها عود و مثلث مشکین بکار باید داشت و از اسفرمها ترنج و نرگس و مانند آن. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و اسفرمهاءمعتدل بکار باید داشت چون مورد گل و شاهسفرم. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و اندر علاج آنچه از هم ّ و تفکر تولدکند عنایت ابداع بیشتر باید کرد و عطرها و اسفرمهاءتر و روغنهاء خوشبوی بکار باید داشت. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
لغت نامه دهخدا

اسپرم

اسپرم
سلول جنسی نر که در بیضه ها ساخته می شود و می تواند تخمک را بارور کند، اسپرم، منی دانه، زامه
اسپرم
فرهنگ فارسی عمید

اسفرک

اسفرک
اِسپَرَک، گیاهی علفی یکساله با برگهای دراز، گلهای زرد و میوۀ کپسولی که در رنگرزی به کار می رود، وَرس، سِپَرَک، زَریر
اسفرک
فرهنگ فارسی عمید

اسفرغم

اسفرغم
رِیحان، از سبزی های خوردنی خوشبو با ساقۀ نازک و برگ های درشت بیضی که به صورت خام خورده می شود، نازبو، اِسفَرَم، سِپَرغَم، سِپَرهَم، شاهِ سپَرَم، سِپَرَم، شاه پَرَم، شاه اِسپَرغَم، شاسپَرَم، شاهِ سپَرَغم، وَنجنَک، اِسپَرَم، شاه اِسپَرَم، ضَومُران، اِسپَرغَم، ضَیمُران
اسفرغم
فرهنگ فارسی عمید

اسپرم

اسپرم
رِیحان، از سبزی های خوردنی خوشبو با ساقۀ نازک و برگ های درشت بیضی که به صورت خام خورده می شود، اِسپَرغَم، شاهِ سپَرَم، وَنجنَک، ضَومُران، نازبو، ضَیمُران، شاسپَرَم، اِسفَرغَم، سِپَرهَم، سِپَرَم، شاه پَرَم، اِسفَرَم، شاه اِسپَرَم، شاهِ سپَرَغم، شاه اِسپَرغَم، سِپَرغَم
اسپرم
فرهنگ فارسی عمید