جدول جو
جدول جو

معنی استیزه

استیزه((اِ زِ))
عناد، خصومت، جنگ، خشم، غضب
تصویری از استیزه
تصویر استیزه
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با استیزه

استیزه

استیزه
ستیزه، ستیز، جنگ وجدال، دشمنی و سرکشی، ناسازگاری، کشمکش، لجاج، عناد
استیزه
فرهنگ فارسی عمید

استیزه

استیزه
ستیزه. (برهان). ستیز. استیز. لجاج. (برهان). عناد. خصومت. (برهان) :
وگر استیزه کنی با تو برآیم من
روز روشنت ستاره بنمایم من.
منوچهری.
هرکه او استیزه با سلطان کند
خانه خود سربسر ویران کند.
عطار.
ناصحان گفتند از حد مگذران
مرکب استیزه را چندان مران.
مولوی.
ساحران با موسی ازاستیزه را
برگرفته چون عصای او عصا.
مولوی.
قطره با قلزم چو استیزه کند
ابله است او ریش خود برمیکند.
مولوی.
آن منافق با موافق در نماز
از پی استیزه آید، نی نیاز.
مولوی.
، از بن برکندن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). استیصال. از بیخ برکندن. و منه الحدیث فی الانف: اذا استوعب جدعه، الدیه اذا لم یترک منه شی ٔ. (منتهی الارب).
- استیعاب کردن، فراگرفتن
لغت نامه دهخدا

اسکیزه

اسکیزه
جفته انداختن ستور برجستن و لگد انداختن چارپایان، جست و خیز کردن
اسکیزه
فرهنگ لغت هوشیار

استینه

استینه
تخم مرغ. (برهان). هدایت در انجمن آرا ذیل این کلمه گوید: برهان در برهان بی برهان آورده و در فرهنگها نیافتم. رجوع به آستینه شود، آسان از هر چیزی
لغت نامه دهخدا

استیکه

استیکه
جزیره کوچک بین ایتالیا و کرس، در مغرب جزایر لیباریا و شمال غربی صقلیه. طول آن سه میل و عرض دو میل است و اراضی آنجاآتشفشانی است. این جزیره ’استیوتیذس’ یعنی استخوانها نام داشته و وجه تسمیۀ وی آن بود که محارباتی بین سرقوسیین و قرطاجنیین بدانجا روی داد و بسیاری از لشکریان قرطاجنه فرصت را مغتنم دانسته عصیان کردند مخصوصاً که قُوّاد لشکر در دادن ارزاق آنان مماطله میکردند، یکبار 6000 لشکری جمع آمدند و جیرۀ خود طلبیدند و رؤسای خود را بعصیان و تمرد تهدید و بدیشان اهانت کردند. و چون خبر این حادثه بحکومت رسید، بسران سپاهیان مزبور دستور قتل سربازان را صادر کرد و ایشان با سربازان بعنوان محاربه با عاصیان بعض جزایر سوار کشتی ها شدند و چون بجزیره مزبور رسیدند سپاهیان را فرودآوردند و خود بی خبر جزیره را ترک کردند و سپاهیان را بی زاد و مسکن گذاشتند، چه آنجا غیرمسکون بودو همه آنان از گرسنگی و رنج هلاک شدند و زمین از استخوانهای ایشان پوشیده شد. (ضمیمۀ معجم البلدان) ، در امان درآمدن خواستن. (مجمل اللغه) ، در زنهار کسی درآمدن، پناه بردن به: با ایشان در استیمان بحصنی که روزی چند از آن جماعت ایمن تواند بود مشورت کرد. (جهانگشای جوینی). و اصحاب اشغال بقلعۀ مرغه استیمان کنند. (جهانگشای جوینی) ، اعتماد کردن به، امین یافتن کسی را، سوگند دادن، مبارک شدن
لغت نامه دهخدا

استیپه

استیپه
از اسپانیایی استپه، نوعی از اکلیل الجبل. حصان لبان (حَسَن لَبَه). (دزی ج 1 ص 21)، ناگوارنده یافتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی)، ناموافق آمدن جای. (تاج المصادربیهقی). ناموافق آمدن هوای جائی با کسی. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا