معنی استنکاح - فرهنگ فارسی معین
معنی استنکاح
- استنکاح((اِ ت ِ))
- عقد زناشویی بستن، طلب نکاح کردن
تصویر استنکاح
فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با استنکاح
استنکاح
- استنکاح
- همسر خواستن، زن کردن، شوی کردن، نیوتش خواستن (نیوتش هم آوایی پیشکش جماع مجامعت) عقد زناشویی بستن طلب نکاح کردن
فرهنگ لغت هوشیار
استنکاح
- استنکاح
- عقد زناشوئی بستن. (منتهی الارب). زن کردن خواستن. شوی کردن خواستن. نکاح کردن. (تاج المصادر بیهقی). نکاح.
لغت نامه دهخدا
استیکاح
- استیکاح
- آکنده شدن، چوره (چوره رخنه های کمهردوک را گویند که هنگام رشتن چرخ در آن کنند) زفتی ورزیدن (زفتی بخل)
فرهنگ لغت هوشیار
استنکاف
- استنکاف
- پی گم کردن، ننگ داشتن، سرپیچی سر باز زدن، نگاشتن، خود داری کردن، کشیده شدن: به هر راهی ننگ داشتن عار داشتن، سرباز زدن امتناع کردن، سرپیچی
فرهنگ لغت هوشیار
استنکار
- استنکار
- نیگویی ناپذیری ناشناختگی ناپسند یابی نیگری (انکار) نا شناختن، خواستار دریافتن امری نا شناس گردیدن، انکار کردن، یا یاء استنکار. یاء نکره یاء تنکیر: اسبی خریدم
فرهنگ لغت هوشیار