جدول جو
جدول جو

معنی استقضاء

استقضاء((اِ تِ))
قضاوت خواستن، تقاضای حق خود را کردن
تصویری از استقضاء
تصویر استقضاء
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با استقضاء

استقضاء

استقضاء
طلب قضاء قاضی کردن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). یقال: اُستقضی (مجهولاً). (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا

استقصاء

استقصاء
کوشندگی، پی گیری، سختگیری، سر در آوردن ژرفا کاری، خسکانان جهد تمام کردن کوشش تمام کردن سعی و کوشش بسیار کردن، طلب نهایت چیزی را کردن، بنهایت رسیدن بر رسیدن پی جویی کردن، پی جویی تفحص، سختگیری در محاسبه دقت بسیار در حساب چیزی
فرهنگ لغت هوشیار

استقراء

استقراء
جستجو کردن، تحقیق کردن، در منطق، پی بُردن به کل از جزء
استقراء
فرهنگ فارسی معین

استرضاء

استرضاء
طلب خشنودی کردن، خشنود کردن، خشنودی، مفرد استرضاعات
استرضاء
فرهنگ فارسی معین