جدول جو
جدول جو

معنی استعمال

استعمال((اِ تِ))
به کار بردن، کار کردن، گماشتن، به کار واداشتن
تصویری از استعمال
تصویر استعمال
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با استعمال

استعمال

استعمال
به کار بردن، استفاده کردن، مصرف کردن مثلاً استعمال مواد مخدّر
استعمال
فرهنگ فارسی عمید

استعمال

استعمال
بکار داشتن. کارکرد جستن. (منتهی الارب). بر کار داشتن. (تاج المصادر بیهقی). بگماشتن: قال اُبَی ّ لعمر بن الخطاب: ما لک لاتستعملنی ؟ قال اکره ان یدنس دینک، خدای ناکرده. هرگز:
مرا هر دم بر آن آرد ستیزش
که خیز استغفر اﷲ خون بریزش.
نظامی.
من رند و عاشق در موسم گل
آنگاه توبه ! استغفر اﷲ.
حافظ.
- استغفر اﷲ ربی و اتوب الیه و اسئله التوبه، بخشایش میجویم از خدای پروردگار خویش و بازمیگردم بسوی او. آمرزش خواهم از خدای خویش و بسوی او بازگردم
لغت نامه دهخدا

استکمال

استکمال
رسایی خواستن، نیکو فرجامی کمال خواستن طلب تمامی کردن، کامل کردن تمام کردن، نیکو کردن بحال نیکو در آوردن،جمع استکمالات
فرهنگ لغت هوشیار

استعمار

استعمار
آباد خواهی، ماند گار ساختن طلب آبادانی کردن آبادانی خواستن، تسلط مملکتی قوی بر مملکتی ضعیف بقصد استفاده از منابع طبیعی و ثروت کشور و نیروی انسانی افراد آن ببهانه نابجای ایجاد آبادی و رهبری مردم آن بسوی ترقی
فرهنگ لغت هوشیار