استعلاج استعلاج درمان جویی درمان خواست، چاره جویی درمان جستن علاج بیماری طلبیدن مداوای مرض خواستن، چاره خواستن، چاره جویی. طلب علاج کردن فرهنگ لغت هوشیار
استعلاج استعلاج علاج خواستن، درمان خواستن، طلب چاره و علاج کردن، معالجه کردن، درمان کردن فرهنگ فارسی عمید
استعلاج استعلاج طلب علاج کردن. (غیاث). - استعلاج بیمار، معالجه طلبیدن. درمان خواستن او. لغت نامه دهخدا
استعلام استعلام واجیدن آگاهی خواست آموزش خواستن آفراس آگهی خواستن آگاهی خواستن پرسش کردن پرسیدن خبر گرفتن، آموزش خواستن،جمع استعلامات. خبری را پرسیدن فرهنگ لغت هوشیار