جدول جو
جدول جو

معنی استعظام

استعظام((اِ تِ))
بزرگ شمردن، بزرگ داشتن، بزرگ منشی و تکبر کردن
تصویری از استعظام
تصویر استعظام
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با استعظام

استعظام

استعظام
بزرگی جستن، بزرگ شمردن، بزرگ منشی بزرگ شمردن بزرگ داشتن، بزرگ منشی کردن
فرهنگ لغت هوشیار

استعظام

استعظام
بزرگ شمردن. (منتهی الارب) (زوزنی). بزرگ دیدن کسی را. (منتهی الارب) : پس یمین الدوله محمود را استعظام کرد و شفیع شد تااز سر انتقام برخیزد. (ترجمه تاریخ یمینی نسخۀ خطی متعلق به کتاب خانه مؤلف ص 25) ، دادخواهی. (غیاث) ، زاری. تضرع.
- استغاثه کردن، استمداد کردن
لغت نامه دهخدا

استعلام

استعلام
واجیدن آگاهی خواست آموزش خواستن آفراس آگهی خواستن آگاهی خواستن پرسش کردن پرسیدن خبر گرفتن، آموزش خواستن،جمع استعلامات. خبری را پرسیدن
فرهنگ لغت هوشیار

استعصام

استعصام
چنگ زدن باز داشتن چنگ در زدن دست انداختن تشبث کردن، پناه آوردن
استعصام
فرهنگ لغت هوشیار

استعجام

استعجام
کند زبانی پوشیده شدن، ناتوان شدن بسخن گفتن عاجز شدن در سخن، خاموش گشتن از پاسخ سایل، بسته و مبهم شدن کلام
فرهنگ لغت هوشیار

استعجام

استعجام
عاجز شدن در سخن، ناتوان شدن در سخن گفتن، فروماندن در پاسخ دادن به پرسش کسی
استعجام
فرهنگ فارسی عمید