جدول جو
جدول جو

معنی استطاعت

استطاعت((اِ تِ عَ))
توانایی، قدرت داشتن، سرمایه داشتن
تصویری از استطاعت
تصویر استطاعت
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با استطاعت

استطاعت

استطاعت
توانستن یارستن توانایی داشتن قدرت داشتن، سرمایه داشتن ثروتمند بودن مستطیع بودن، توان توانش توانایی یارایی، بی نیازی
فرهنگ لغت هوشیار

استطاعت

استطاعت
توانایی داشتن، توانستن، سرمایه داشتن، در فقه قدرت و توانایی داشتن برای انجام بعضی احکام شرعی
استطاعت
فرهنگ فارسی عمید

استطالت

استطالت
دراز شدن دراز گشیدن، فزونی کردن، گردنکشی کردن تکبر کردن، گردن کشی گردن فرازی
فرهنگ لغت هوشیار

استطارت

استطارت
پراکنده خواستن، گرم شدن بازار، شتابان راندن، ترسایندگی
استطارت
فرهنگ لغت هوشیار

استطابت

استطابت
پاکی جستن، پاکیزه دانستن پاکیزگی خواستن پاکی جستن، پاک یافتن پاکیزه دانستن
فرهنگ لغت هوشیار

استطاعه

استطاعه
استطاعت. توانستن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). قدرت. (غیاث). وسع. وسعت. سِعه. تمکن. امکان. مکانت. قوه. اقتدار. مقدرت. توان. توانائی. طاقت: بیش از اندازۀ قدرت و استطاعت خدمت میکردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 409). هرگز از دور زمان ننالیده ام... مگر وقتی که پایم برهنه مانده بود و استطاعت پای پوشی نداشتم. (گلستان) ، خوی کردن به چیزی، خوی کردن خواستن، سخن وادرخواستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بازگفتن خواستن
لغت نامه دهخدا