جدول جو
جدول جو

معنی استضائت

استضائت((اِ تِ ئَ))
توانایی، قدرت داشتن، روشن شدن، روشنی جویی، استضائه
تصویری از استضائت
تصویر استضائت
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با استضائت

استضائت

استضائت
روشنی خواستن طلب روشنایی کردن روشنی پذیرفتن، روشن شدن، روشنی جویی
فرهنگ لغت هوشیار

استضائه

استضائه
روشنی خواستن طلب روشنایی کردن روشنی پذیرفتن، روشن شدن، روشنی جویی
فرهنگ لغت هوشیار

استضائه

استضائه
روشن کردن، شمول خواستن. (منتهی الارب) ، از پیش دشمن گریختن فریفتن او را. خویشتن از پیش دشمن بهزیمت بدادن برای فریفتن ویرا. (تاج المصادر بیهقی) : استطرده له، از پیش دشمن هزیمت خورد برای فریفتن او، و هو نوع من المکیده. (منتهی الارب) ، طلب برآمدن، طلب راندن چیزی کردن، روانی کار، در محاورات بمعنی بالتبع. (غیاث) ، الاستطراد، سوق الکلام علی وجه یلزم منه کلام آخر و هو غیر مقصود بالذات بل بالعرض. (تعریفات جرجانی). مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: الاستطراد عند البلغاء هو ان یذکر عند سوق الکلام لغرض ما یکون له نوع تعلق به. و لایکون السوق لاجله. کذا فی حواشی البیضاوی فی تفسیر قوله تعالی: لیس البر بأن تأتوا البیوت من ظهورها (قرآن 189/2). و هو قریب من حسن التخلّص کقوله تعالی: یا بنی آدم قد انزلنا علیکم لباساً یواری سوآتکم و ریشاً و لباس التقوی ذلک خیر (قرآن 26/7). قال الزمخشری هذه الاَّیه وردت علی سبیل الاستطراد عقب ذکر بدوالسوآت و خصف الورق علیها اظهاراً للمنه فیما خلق من اللباس و لما فی العری و کشف العوره و من الاهانه و الفضیحه و اشعاراً بان الستر باب عظیم من ابواب التقوی و قد خرّج علی الاستطراد صاحب الاتقان قوله تعالی: لن یستنکف المسیح ان یکون عبداً ﷲ و لا الملائکه المقربون (قرآن 172/4). فان اول الکلام ذکر الرد علی النصاری الزاعمین بنوه المسیح ثم استطراد الرّد علی الزاعمین بنوه الملائکه. و فی بعض التفاسیر مثال الاستطراد هو ان یذهب الرّجل الی موضع مخصوص صائداً، فعرض له صید آخر فاشتغل به و اعرض عن السیر الی ما قصد و اشباهه -انتهی کلامه. و الفرق بینه و بین حسن التخلص سبق فی لفظالتخلص. و فی الجرجانی الاستطراد سوق الکلام علی وجه یلزم منه کلام آخر و هو غیر مقصود بالذّات بل بالعرض فیؤتی علی وجه الاستتباع - انتهی. (کشاف اصطلاحات الفنون).
شمس قیس در المعجم فی معاییر اشعار العجم گوید: استطراد، آنست که شاعر وصفی بر یک نسق میراند تا چون به آخر رسد آنچه مقصود باشد از آن شعر بدان پیوندد و بدان اشارتی کند، چنانکه عمادی گفته است:
شعر:
تا چند ز صحبت مجازی
تا کی سخنان نانمازی.
تا آنجا که گفت:
خود قول بود بدین دروغی
خود عشوه بود بدین درازی
اکنون باری شکر فراخ است
یعنی لب لعل اَلب غازی.
و منجیک ترمذی گفته است:
شعر:
گوگرد سرخ خواست ز من سبز من پریر
امروز اگر نیافتمی روی زردمی
گفتم که نیک بود که گوگرد سرخ خواست
گر نان خواجه خواستی از من چه کردمی.
(المعجم چ تهران ص 278).
- استطراد کردن، از مطلب دور افتادن
لغت نامه دهخدا

استبانت

استبانت
پیداشدن آشکار گشتن هویدا شدن، پیدا کردن آشکار کردن، بجای آوردن دانستن شناختن، هویدایی ظهور
فرهنگ لغت هوشیار

استکانت

استکانت
زاری کردن زاریدن، فروتنی کردن عجز آوردن، تن در دادن گردن نهادن، زاری تضرع، فروتنی تواضع
فرهنگ لغت هوشیار