استخوان دار استخوان دار جانور دارای استخوان ذوعظیم، اصیل شریف با اصل و نسب گهری، صاحب اعتبار با نفوذ فرهنگ لغت هوشیار
استخوان دار استخوان دار دارای استخوان، جانوری که بدنش استخوان داردکنایه از اصیل، نجیب، شریف، ارجمند و دارای نفوذ فرهنگ فارسی عمید
استخوان دار استخوان دار محکم و قایم. (غیاث اللغات) ، درخواست کردن. خواستن. (غیاث). درخواست. درخواستن. خواهش کردن: و عاملی را بنصرت خویش استدعا کرد، عذری نهاد. (کلیله و دمنه) لغت نامه دهخدا
استخوان درد استخوان درد دردی که در استخوانهای بدن در موقع غلبه یک بیماری و یا ضربه و یا شکستگی احساس شود وجع عظام فرهنگ لغت هوشیار
استخوان خوار استخوان خوار پرنده ای که خوراکش استخوان است همای هما استخوان ربا استخوان رند استخوان رنگ فرهنگ لغت هوشیار