جدول جو
جدول جو

معنی استخوان دار

استخوان دار
کنایه از آدم اصیل و خانواده دار
تصویری از استخوان دار
تصویر استخوان دار
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با استخوان دار

استخوان دار

استخوان دار
جانور دارای استخوان ذوعظیم، اصیل شریف با اصل و نسب گهری، صاحب اعتبار با نفوذ
فرهنگ لغت هوشیار

استخوان دار

استخوان دار
دارای استخوان، جانوری که بدنش استخوان دارد
کنایه از اصیل، نجیب، شریف، ارجمند و دارای نفوذ
استخوان دار
فرهنگ فارسی عمید

استخوان دار

استخوان دار
محکم و قایم. (غیاث اللغات) ، درخواست کردن. خواستن. (غیاث). درخواست. درخواستن. خواهش کردن: و عاملی را بنصرت خویش استدعا کرد، عذری نهاد. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا

استخوان ساز

استخوان ساز
سازنده استخوان پدید آورنده استخوان: سلولهای استخوان ساز
استخوان ساز
فرهنگ لغت هوشیار

استخوان درد

استخوان درد
دردی که در استخوانهای بدن در موقع غلبه یک بیماری و یا ضربه و یا شکستگی احساس شود وجع عظام
فرهنگ لغت هوشیار

استخوان خوار

استخوان خوار
پرنده ای که خوراکش استخوان است همای هما استخوان ربا استخوان رند استخوان رنگ
فرهنگ لغت هوشیار

استخوان خوار

استخوان خوار
جانوری که می تواند استخوان بخورد، کنایه از هما
استخوان خوار
فرهنگ فارسی عمید