جدول جو
جدول جو

معنی استحثاث

استحثاث((اِ تِ))
استخراج، برانگیختن، جمع آوری کردن
تصویری از استحثاث
تصویر استحثاث
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با استحثاث

استحثاث

استحثاث
برافژولیدن بر. (از منتهی الارب). برانگیختن بر کاری. (حبیش تفلیسی). حث. (زوزنی).
لغت نامه دهخدا

استغثاث

استغثاث
برآوردن ریم و جز آن از زخم و علاج و مداوات کردن آن. (منتهی الارب). پاک کردن جراحت از پلیدی و علاج کردن وی. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا

استحداث

استحداث
نو گرفتن. (تفلیسی). نو آوردن. (زوزنی) (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). نو یافتن. (منتهی الارب). نو کردن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). نو پیدا کردن. (وطواط)
لغت نامه دهخدا

استحثاء

استحثاء
خاک زدن هر یک بر روی دیگری. (منتهی الارب). خاک پاشیدن هر یک بر روی دیگری. خاک بهم افشاندن، استحفاء سؤال از کسی، به استقصاء پرسیدن او را. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

استبثاث

استبثاث
خواستن آشکار و پراکنده ساختن را. خواستن از کسی که چیزی یا خبری را آشکار و پراکنده کند: استبثه ایاه. (از منتهی الارب) ، درنگی شمردن. (زوزنی). بطی ٔ شمردن. (منتهی الارب). کاهل شمردن
لغت نامه دهخدا