جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با است

است

است
فعل سوم شخص مفرد معین که ماضی نقلی به کمک آن صرف می شود مثلاً گفته است، مقابلِ نیست، فعل سوم شخص مفرد مضارع از مصدر «بودن»، هست مثلاً هوا سرد است
اَوِستا، کتاب مقدس زرتشتیان که امروزه یک پنجم از اصل آن باقی مانده است، اَبِستا، اَستا، وَستا، سَتا، برای مِثال شهنشاه ایران سر و تن بشست / به جایی خرامید با زند و اُست (فردوسی - ۴/۲۷۷)
است
فرهنگ فارسی عمید

است

است
سوم شخص مفرد از مصدر «اَستن» [، هستن.] (زمان حال فعل «بودن»)، هوا روشن است
است
فرهنگ فارسی معین

است

است
کون. دُبُر. بُن. (ربنجنی). نشیمن. حلقۀ دبر. تهیگاه. نشستنگاه. نشست جای. رَمادَه. رَماعه. عجز. کفل. (برهان قاطع). سرین. (رشیدی). مقعد. ام سوید. ام سویدا. (المرصع). محسّه. ستَه. محشه. حماء. خواره. (منتهی الارب). قراعه. ام الطنیخه. ام تسعین. ام الخبیص. ام جعر. ام خنور. ام ّخوار. ام ّخوران. ام ّدرز. ام ّوفر. ام ّسکین. ام عامر. (المرصع) (منتهی الارب). ام عزمه. ام عزامه. ام عزیمه. ام عفان. (المرصع). ج، اَستاء، آسات. (ربنجنی) :
گفتی بنزد خواجه که آن غزنوی غر است
تا زآن سبب مرا ببری نزد خواجه آب
چون تو دروغ گفتی، داد از طریق است
هم لفظ غزنوی بمصحف ترا جواب.
سنائی.
بفرق یلان چون تبرزین رسید
گذر کرد از است و بر زین رسید.
؟
لغت نامه دهخدا

است

است
مخفف ایست. توقف:
بر شترست رخت ما این دل تنگ سخت ما
اِست مکن چو قافله روی بدین طرف کند.
مولوی.
لغت نامه دهخدا

است

است
کانال است، ترعه ای که موز و رُن را به مُزِل و سائن مرتبط می سازد
لغت نامه دهخدا