جدول جو
جدول جو

معنی اسپ

اسپ
اسب، فرس، یکی از مهره های شطرنج
اسپ و فرزین نهادن: مات کردن، مغلوب کردن (در شطرنج)، جزو دوم بسیاری از نام های کهن ایرانی، گشتاسپ، لهراسپ، جاماسپ و غیره
تصویری از اسپ
تصویر اسپ
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با اسپ

اسپ

اسپ
اسب فرس، یکی از مهره های شطرنج است، جزو دوم بسیاری از نامهای کهن ایرانی است: ارجاسپ جاماسپ گشتاسپ لهراسپ تهماسپ آذر گشسپ. یا اسپ آبی. اسب آبی یا اسب چوبی. یا اسب چوبین. یا اسب چوگانی. اسبی که برای چوگان بازی تربیت یافته باشد، یا اسپ خراس. اسبی که آس (آسیا) را میگرداند. خراس
فرهنگ لغت هوشیار

اسپ

اسپ
اسب، پستانداری علف خوار، سم دار و با یال و دُم بلند که برای سواری، بارکشی یا مسابقه از آن استفاده می شود
اسپ
فرهنگ فارسی عمید

اسپ

اسپ
موی زهار و موی دبر. (برهان). گمان میکنم این صورت مصحف خوانی از اِسْب عربی باشد
لغت نامه دهخدا

اسپ

اسپ
اسف. اسپا. مزید مؤخری است در اسماء اشخاص چون: گشتاسب. جاماسپ. لهراسپ. ارجسپ و ارجاسپ و گرشاسپ. گرشاسف (فردوسی). بیوراسپ. طهماسپ. گشسپ. بانوگشسپ. آذرگشسپ. همدان گشسپ (فردوسی). برجاسپ. اخواسپ (فردوسی). زراسپ (فردوسی). شیداسپ (فردوسی). نونداسپ (فردوسی). نرداگشسپ. جمشاسپ. (برهان).
لغت نامه دهخدا

اسپی

اسپی
اسپ بودن خاصیت و ویژگی اسپ را داشتن: (... که حیوانی جز مردمی است و جز اسپی) (دانشنامه علائی)
اسپی
فرهنگ لغت هوشیار

اسپه

اسپه
در ترکیبهایی چون دو اسپه (با در اسپ به وسیله دو اسپ) و سه اسپه (با سه اسپ به وسیله سه اسپ) بکار میرود. سپاه لشکر عسکر قشون
فرهنگ لغت هوشیار

اسپک

اسپک
اسب چوبین یا گلین که کودکان برای بازی میسازند، فرس یکی از اندامهای اسطرلاب (التفهیم بیرونی)، خیمه بزرگ چادر کلان. یا اسپک بازی. اسب چوبین و گلین که کودکان برای بازی میسازند
فرهنگ لغت هوشیار