جدول جو
جدول جو

معنی اسباب کشی

اسباب کشی((~. کِ))
حمل و نقل اثاثه منزل، اسباب و لوازم زندگی را از خانه ای به خانه دیگر بردن
تصویری از اسباب کشی
تصویر اسباب کشی
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با اسباب کشی

اسباب کشی

اسباب کشی
کاچال کشی مانه کشی حمل و نقل اثاثه منزل اسباب و لوازم زندگی را از خانه ای بخانه دیگر بردن
فرهنگ لغت هوشیار

اسباب کشی

اسباب کشی
حمل و نقل لوازم و اثاث منزل از خانه ای به خانۀ دیگر
اسباب کشی
فرهنگ فارسی عمید

اسباب کشی

اسباب کشی
در تداول عامه، نقل اثاثه از خانه ای ب خانه دیگر.
- امثال:
سه بار اسباب کشی، برابر یک حریق است، هفتم به آب آمدن اشتر، هفت ماهه زادن. (تاج المصادر بیهقی) ، صاحب رمۀ گرگ درآمده شدن، به دایه دادن بچه را. (منتهی الارب). فرزند فرا دایه دادن. (تاج المصادر بیهقی) ، به گرگ دادن گوسفند را. (منتهی الارب) ، فروگذاشتن. (تاج المصادر بیهقی). بیکار گذاشتن بنده را. (منتهی الارب) ، گوشت دده خورانیدن. گوشت سبع بخورد کسی دادن
لغت نامه دهخدا