معنی اژکان - فرهنگ فارسی معین
معنی اژکان
- اژکان
- تنبل، کاهل، اژکهان، اژکهن، اژهان، اژهن
تصویر اژکان
فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با اژکان
اژکان
- اژکان
- تَنبَل، سُست، بیکار، کاهِل، هَنجام، کَسِل، جایمَند، تَنَند، اَژکَهان، اَژکَهَن، سَپوزکار، سَپوزگار
فرهنگ فارسی عمید
اژکان
- اژکان
- ازکان. اژگان. مردم کاهل و باطل و مهمل و بیکار. مردم بیکار و جهول و کاهل و باطل. (مؤید الفضلاء). اژگهان. ازگهن. (جهانگیری). جمند. (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا