جدول جو
جدول جو

معنی از جا شدن

از جا شدن((~. شُ دَ))
متغیر گشتن، خشمگین شدن
تصویری از از جا شدن
تصویر از جا شدن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با از جا شدن

از کار شدن

از کار شدن
خراب شدن، کارآیی را از دست دادن، فلج شدن، از کار افتادن
از کار شدن
فرهنگ فارسی معین

باز جای شدن

باز جای شدن
به جای نخست بازگشتن. بجایگاه خویش بازرفتن. ب خانه خود مراجعت کردن. به مستقر خویش برگشتن:
بمانم ترا بسته در چاه پای
به اسب اندر آرم شوم باز جای.
فردوسی.
چو من بگذرم زین سپنجی سرای
تو لشکر بیارای و شو باز جای.
فردوسی.
بسی پیل بسپرد مردم بپای
نشد زان سپه ده یکی باز جای.
فردوسی.
دو منزل پدر بدش رامش فزای
ورا کرد بدرود و شد باز جای.
اسدی.
از آن پس چو ضحاک شد باز جای
نشست و نزد جز به آرام رای.
اسدی (گرشاسب نامه).
از آن سستی اندام زخم آزمای
عنان دُزدیی کرد و شد باز جای.
نظامی (از آنندراج).
به شه گفت برخیز و شو باز جای
که آن کوه پایه درآمدز جای.
نظامی.
سکندر چو زان شهر شد باز جای
فریب از فلک دید و فتح از خدای.
نظامی (از بهار و غوامض سخن از آنندراج).
لغت نامه دهخدا