جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با ارب

ارب

ارب
آگاه دانا زیرکی، نوزاد جانور درشته نیاز آهنگ آماج حاجت قصد مقصود غایب، جمع آراب
فرهنگ لغت هوشیار

ارب

ارب
جَمعِ واژۀ اُربه. (از منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد). رجوع به اُربه شود، خریدن کنیزک رَبوخ را یعنی زنی که در وقت مباشرت بیهوش گردد. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ازذیل اقرب الموارد) ، بر هم نشستن ریگ وستبر گردیدن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

ارب

ارب
زیرکی. دهاء. ج، آراب. (از منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد) (از دهار) ، ذبح کردن شتربچه برای مهمان. (ازمنتهی الارب). نحر کردن ’رُبَح’ برای مهمانان. (از اقرب الموارد) ، دوشیدن ماده شتر بامدادان و در نیم روز. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

ارب

ارب
اریب. خوگر و دانای به چیزی. ماهر و زبردست، پیوسته بودن و ادامه یافتن باد جنوب، ادامه یافتن بارش ابر، اقامت نمودن در جائی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، ملازم گشتن و انس و محبت یافتن ماده شتر به فحل یا به فرزند خود. (از ذیل اقرب الموارد بنقل از لسان)
لغت نامه دهخدا

ارب

ارب
اَرابه. عاقل شدن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا

ارب

ارب
ماهر و زبردست شدن در کاری، دارندگان. صاحبان.
- ارباب انواع، اصنام عقلیه. مُثُل. امامان. امثلۀ علیا. صواحب الطلسمات.
- ارباب ایام، در احکام نجوم هر روز از ایام هفته را به کوکبی منسوب کنند و او را رب ّ آن روز نامند.
- ارباب تغلّب، فاتح و مظفر و کشورگشای. (ناظم الاطباء).
- ارباب تمیز، زیرک و صاحب فراست و هوشیار. عاقل و خردمند و صاحب بصیرت. (ناظم الاطباء).
- ارباب تنعم، اهل تنعم.
- ارباب تیمار، اهل معاش و وظیفه خوار. (ناظم الاطباء).
- ارباب جاه و تمکین، صاحبان جاه و جلال و قدرت. (ناظم الاطباء).
- ارباب حجت، کنایه از اهل منطق. (غیاث) (آنندراج).
- ارباب حرفت، پیشه وران: کسب ارباب حرفت و امثال و اخوات این معانی به عدل متعلق است. (کلیله و دمنه).
- ارباب حوائج، حاجتمندان. نیازمندان: (خواجه احمد حسن) گفت متظلمان و ارباب حوائج را بخوانید. (تاریخ بیهقی ص 153).
- ارباب خرد، عقلا و دانایان. (ناظم الاطباء).
- ارباب دیوان، وزرا و مدیرین امور جمهور. (ناظم الاطباء).
- ارباب ساعات، هر یک از ساعات روز را احکامیان به کوکبی نسبت کنند و آن کوکب را رب آن ساعت نامند.
- ارباب سخن، مردمان فصیح و بلیغ و خطبا. (ناظم الاطباء).
- ارباب سلوک، پارسایان و مردمان زاهد از دنیا گذشته. عرفا. (ناظم الاطباء).
- ارباب صفای باطن، مردمان متدین خوش عقیده. (ناظم الاطباء).
- ارباب صنایع مستظرفه، هنرپیشگان. (لغات فرهنگستان).
- ارباب صنعت، صنعتگران و پیشه وران و اهل حرفه. (ناظم الاطباء).
- ارباب عقول، اولوالنهی. اولوالالباب. عقلا.
- ارباب عمایم، عمامه داران. عمامه بسرها.
- ارباب فضل، فضلا و ادبا. (ناظم الاطباء).
- ارباب قلم، اهل قلم و صاحب قلمان.
- ارباب قلوب، صاحبدلان.
- ارباب مثلثه، اصحاب احکام، بروج دوازده گانه را بر چهار قسمت کرده و هر قسمتی را که سه برج است به عنصری از عناصراربعۀ قدما نسبت کرده اند و هر یک از این قسمتها رابدین مناسبت نامی داده اند: مثلثۀ مائی، مثلثۀ ناری، مثلثۀ هوائی، مثلثۀ خاکی، و بر هر مثلثه کوکبی را مسلط شمرده اند و آن کوکب را رب آن مثلثه گویند.
- ارباب معالی، مردمان بزرگ عالی مقام. (ناظم الاطباء).
- ارباب معرفت، صاحبان معرفت:
جان پرورست قصۀ ارباب معرفت
رمزی برو بپرس حدیثی بیا بگو.
حافظ.
- ارباب معنی، مردمان روحانی. (ناظم الاطباء).
- ارباب مکرمت، کریمترین بزرگان. (ناظم الاطباء).
- ارباب مناصب، پایه وران.
- ارباب نشاط، مغنی و رقاص و خواننده و اهل طرب. (ناظم الاطباء).
- ارباب نعمت، صاحبان نعمت. متنعمان و متمولان: میان بیوه زنان و ارباب نعمت و جاه سویّتی به انصاف ظاهر گشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 439).
- ارباب وفا، عاشقان. (آنندراج) :
حیف از تو که ارباب وفا را نشناسی
ما یار تو باشیم و تو ما را نشناسی.
- ارباب همت، بلندهمتان و مردمان با جود و کرم. (ناظم الاطباء) : مراتب میان... ارباب همت مشترک و متنازع است. (کلیله و دمنه).
- ارباب هنر، هنرمندان. صاحبان هنر: دویم آنکه قدر اهل فضل و فضایل و ارباب هنر بشناسد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 70).
آسمان کشتی ارباب هنر می شکند
تکیه آن به که بر این بحر معلّق نکنیم.
حافظ (دیوان چ قزوینی - غنی ص 261).
، رئیس. آقا. بزرگ. (ناظم الاطباء). خواجه، ملاک و صاحب ملک. (ناظم الاطباء). خداوند ده. به اصطلاح اهل ولایت رئیس ده را گویند به اغماض نظر از معنی جمع. (غیاث).
- ارباب ده، رئیس ده. (آنندراج) :
دل ِ خون گشته که ارباب ده عشرت بود
روزگاری است که در مزرع غم برزگر است.
فوقی انجدانی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

ارب

ارب
در اساطیر یونان پسر کائو و شب، و بقول دیگر، برادر شب است که با او ازدواج کرد و از ایشان اثیر (اِتِر) و روز پدید آمد. هی ژَن، تقدیر و سرنوشت، مرگ، خواب، اوهام، ستیکس و پارک ها را نیز در زمرۀ فرزندان او آورده است. ارب با تیتان ها بجنگید و زاوش او را بدوزخ افکند. شعرای قدیم عموماً ارب را در ظلمات دوزخ یاد میکنند. در نظر شعرای یونان ارب ناحیتی است در زیر زمین که در آن گروهی از اموات مسکن دارند و آن مأوائی موقت است و مردگان در آنجا کفارۀ گناهان خویش دهند. اغلب ارب را با دوزخ مشتبه کرده اند. بنابر اشعار منسوب به هُمِر، مدخل ارب در اقصی مغرب در کشور سیمیریان است، فزون گردانیدن چیزی را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، افزون شدن. افزون شدن بر کسی، بیزار کردن و ناراحت نمودن. (از اقرب الموارد) ، داخل ’رُبی’، یعنی زمین مرتفع شدن
لغت نامه دهخدا