درآمدن. اندر آمدن. دخول. وارد شدن. فروشدن. داخل گشتن. ورود کردن. ولوج. داخل گردیدن. درشدن: شبی بیکی از مجالس ملوک داخل شد. (مجالس سعدی). کبن، داخل شدن دندان ثنایای آدمی از بالا و پایین در غار دهن. (منتهی الارب). - داخل لیل و نهار شدن، اعتبار یافتن. سر میان سرها آوردن. ، نفوذ کردن. (ناظم الاطباء)