جدول جو
جدول جو

معنی احوال پرسی

احوال پرسی((~. پُ))
پرسش از چگونگی وضع و کار و بار کسی، پژوهش و سوال از صحت و بیماری کسی
تصویری از احوال پرسی
تصویر احوال پرسی
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با احوال پرسی

احوال پرسی

احوال پرسی
کار و بار پرسی چگونگی پرسی باز جستن جاورپرسی پژوهش و سوء ال از صحت و بیماری کسی پرسش از چگونگی وضع و کار و بار کسی استفسار احوال کسی
فرهنگ لغت هوشیار

احوال پرسی

احوال پرسی
پرسیدن حال کسی، پرسش دوستانه از چگونگی وضع و حال و کاروبار کسی
احوال پرسی
فرهنگ فارسی عمید

احوال پرسی

احوال پرسی
پژوهش و سؤال از صحت و بیماری کسی. استفسار و پرسش از حالت و چگونگی و تندرستی و عافیت و بیماری و مرض و کار و بار. عیادت مریض.
- احوال پرسی کردن، احوال گرفتن. استفسار از حال کسی، نرم و نازک، آنکه دارای پوست نرم و تابان و درخشان بود
لغت نامه دهخدا

احوالپرس

احوالپرس
باز جست و شاعران دیگر پس از آن که هفت سال بی تربیت و باز جست وصلت مانده بودند وصلت یافتند
فرهنگ لغت هوشیار

حال پرسی

حال پرسی
پرسش از کیفیت و چگونگی. استفسار از چگونگی مزاج. پرسیدن حالت
لغت نامه دهخدا