بزرگ داشتن. بزرگ قدر گردانیدن. تعظیم. بزرگ شمردن: ملکا اسب تو و زرّ توو خلعت تو بنده را نزد اخلاّ بفزوده ست اجلال. فرخی. گر اجلالش کند شاید و گرنه نجوید برتر از حکمت جلالی. ناصرخسرو. چون ابوعلی به بخارا رسید در تعهد و تفقد و اجلال و اکرام قدر او مبالغت رفت. (ترجمه تاریخ یمینی).