جدول جو
جدول جو

معنی ابتغاء

ابتغاء((اِ تِ))
خواستن، طلب کردن، سزاوار شدن
تصویری از ابتغاء
تصویر ابتغاء
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با ابتغاء

ابتغاء

ابتغاء
اِبتغا. جُستن. (زوزنی) (حبیش تفلیسی). طلب کردن. خواستن، خواسته شدن. (رشید وطواط) ، سزاوار شدن. (رشید وطواط)
لغت نامه دهخدا

ابتلاء

ابتلاء
دچار شدن، در بلا افتادن، مورد آزمایش قرار دادن، امتحان کردن، گرفتاری، مصیبت
ابتلاء
فرهنگ فارسی معین

ارتغاء

ارتغاء
گرفتن کفک شیر و خوردن. (منتهی الارب). کفک شیر خوردن. کف شیر خوردن. (تاج المصادر بیهقی). خوردن کف شیر
لغت نامه دهخدا

ابتناء

ابتناء
اِبتنا. بناء. (زوزنی). نهادن. پی افکندن. ساختن. بنا کردن. بنا گذاشتن. برآوردن خانه را، آوردن زن را ب خانه خود
لغت نامه دهخدا

ابتلاء

ابتلاء
ابتلا. آزمودن. بیازمودن. آزمایش. امتحان. آزمایش کردن. خبر پرسیدن. اختبار. (از آنندراج) ، در بلا و رنج افکندن. مبتلا کردن. گرفتار و دچار رنجی کردن، در بلا افتادن. گرفتاری. (از آنندراج) :
گفت رنج احمقی قهر خداست
رنج کوری نیست قهر، آن ابتلاست
ابتلا رنجیست کان رحم آورد
احمقی رنجیست کان زخم آورد.
مولوی.
ابتلایم می کنی آه الغیاث
ای ذکور از ابتلایت چون اناث.
مولوی.
آفتابی نام تو مشهور و فاش
چه زیان است ار بکردم ابتلاش.
مولوی.
مِرْوَحه ی ْ تقدیر ربانی چرا
پر نباشد ز امتحان و ابتلا.
مولوی.
فضلها دزدیده اند این خاکها
ما مقر آریمشان در ابتلا.
مولوی.
از جمادی بی خبر سوی نما
وز نما سوی حیات و ابتلا.
مولوی.
چونکه صانع خواست ایجاد بشر
ازبرای ابتلای خیر و شر
جبرئیل صدق را فرمود رو
مشت خاکی از زمین بستان گرو.
مولوی.
، آب بدهان گرفتن، آب به بینی گرفتن، مسواک کردن، موی شارب باز کردن، تقصیر کردن، موی زهار ستردن، استنجا کردن، ناخن گرفتن، موی بن بغل تراشیدن، اختیار کردن، سوگند خوردن، دانستن و حقیقت چیزی دریافتن، شناخته گردیدن، تکلیف به امر شاق، ختنه کردن
لغت نامه دهخدا