جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با اب

اب

اب
پِدَر، مردی که فرزند داشته باشد، سرپرست و بزرگتر خانواده، بابو، اَبا، بابا، اَبی، والِد، آتا، اَتا
اب
فرهنگ فارسی عمید

اب

اب
ساز کردن. بسیج کردن. بسیجیدن (رفتن را). ساختن رفتن را و عزم کردن بر آن. (تاج المصادر بیهقی). ساز رفتن کردن و بازآمدن، مشتاق وطن شدن. آرزومندی زادبوم، بساختن کاری را. (زوزنی) ، دست بردن (بشمشیر). دست بشمشیر زدن ازبهر کشیدن. (تاج المصادر بیهقی) ، جنبانیدن. اِبابت. اِباب
لغت نامه دهخدا

اب

اب
گیاه. عشب. علف که چهاروا و بهائم خورد. آنچه از زمین روید. سبزه، چراگاه. مَرعی ̍. مرتع. گیاه زار. چمن
لغت نامه دهخدا