معنی 형성하다
형성하다
شکل دادن، فرم، قالب دادن
دیکشنری کره ای به فارسی
واژههای مرتبط با 형성하다
속성하다
속성하다
ویژِگی دانِستَن، ویژِگی
دیکشنری کره ای به فارسی
생성하다
생성하다
ایجاد کَردَن، ایجاد کُنید
دیکشنری کره ای به فارسی
합성하다
합성하다
تَرکیب کَردَن، سَنتِز کُنَند
دیکشنری کره ای به فارسی
구성하다
구성하다
پِیکَربَندی کَردَن، سُرودَن، تَشکِیل دادَن
دیکشنری کره ای به فارسی
달성하다
달성하다
اَنجام دادَن، بِه دَست آوَردَن، دَست یافتَن
دیکشنری کره ای به فارسی