معنی 척도하다
척도하다
مقیاس کردن، تظاهر کن
دیکشنری کره ای به فارسی
واژههای مرتبط با 척도하다
기도하다
기도하다
دُعا کَردَن، دُعا کُن
دیکشنری کره ای به فارسی
압도하다
압도하다
غَلَبِه کَردَن، غَرق کَردَن
دیکشنری کره ای به فارسی
시도하다
시도하다
تَلاش کَردَن، سَعی کُنید، سَعی کَردن
دیکشنری کره ای به فارسی
양도하다
양도하다
واگُذار کَردَن، تَحویل دادَن
دیکشنری کره ای به فارسی
인도하다
인도하다
اِستِرداد کَردَن، مُنجَر شَوَد
دیکشنری کره ای به فارسی
의도하다
의도하다
قَصد داشتَن، قَصد دارَند، مَقصود بودَن
دیکشنری کره ای به فارسی
유도하다
유도하다
تَحرِیک کَردَن، اِلقاء کُنَند
دیکشنری کره ای به فارسی