معنی 착륙하다
착륙하다
فرود آمدن، زمین
دیکشنری کره ای به فارسی
واژههای مرتبط با 착륙하다
착취하다
착취하다
اِستِثمار کَردَن، بَهرِه بَرداری کُنَد
دیکشنری کره ای به فارسی