معنی 진동하다
진동하다
لرزیدن، لرزش
دیکشنری کره ای به فارسی
واژههای مرتبط با 진동하다
선동하다
선동하다
تَحرِیک کَردَن
دیکشنری کره ای به فارسی
생동하다
생동하다
زِندِه کَردَن، پُر جُنب و جوش
دیکشنری کره ای به فارسی
진화하다
진화하다
تَکَامُل یافتَن، تَکَامُل یابَد
دیکشنری کره ای به فارسی
진술하다
진술하다
بَیان کَردَن، دولَت
دیکشنری کره ای به فارسی
진보하다
진보하다
پیشرَفت کَردَن، پیشرَفت
دیکشنری کره ای به فارسی
진동하는
진동하는
لَرزِش، اِرتِعاشی
دیکشنری کره ای به فارسی
진단하다
진단하다
تَشخیص دادَن، تَشخیص دَهَد
دیکشنری کره ای به فارسی
행동하다
행동하다
عَمَل کَردَن، عَمَل کُنید، رَفتار کَردَن
دیکشنری کره ای به فارسی
해동하다
해동하다
یَخ زُدایی کَردَن، آب شُدَن
دیکشنری کره ای به فارسی