معنی 진단하다
진단하다
تشخیص دادن، تشخیص دهد
دیکشنری کره ای به فارسی
واژههای مرتبط با 진단하다
차단하다
차단하다
اِعتِراض کَردَن، مَسدود کَردَن
دیکشنری کره ای به فارسی
중단하다
중단하다
مُتِوَقِّف کَردَن، تَوَقُّف
دیکشنری کره ای به فارسی
진화하다
진화하다
تَکَامُل یافتَن، تَکَامُل یابَد
دیکشنری کره ای به فارسی
진술하다
진술하다
بَیان کَردَن، دولَت
دیکشنری کره ای به فارسی
진보하다
진보하다
پیشرَفت کَردَن، پیشرَفت
دیکشنری کره ای به فارسی
진동하다
진동하다
لَرزیدَن، لَرزِش
دیکشنری کره ای به فارسی
절단하다
절단하다
قَطع کَردَن، بُرِش دادَن
دیکشنری کره ای به فارسی
재단하다
재단하다
دَستکاری کَردَن، بُرِش دادَن
دیکشنری کره ای به فارسی
판단하다
판단하다
قِضاوَت کَردَن، قِضاوَت کُنید
دیکشنری کره ای به فارسی