معنی 재단하다
재단하다
دستکاری کردن، برش دادن
دیکشنری کره ای به فارسی
واژههای مرتبط با 재단하다
차단하다
차단하다
اِعتِراض کَردَن، مَسدود کَردَن
دیکشنری کره ای به فارسی
중단하다
중단하다
مُتِوَقِّف کَردَن، تَوَقُّف
دیکشنری کره ای به فارسی
진단하다
진단하다
تَشخیص دادَن، تَشخیص دَهَد
دیکشنری کره ای به فارسی
절단하다
절단하다
قَطع کَردَن، بُرِش دادَن
دیکشنری کره ای به فارسی
재활하다
재활하다
بازسازی کَردَن، تَوانبَخشی
دیکشنری کره ای به فارسی
재생하다
재생하다
تَولِید مِثل کَردَن، بازی کَردَن
دیکشنری کره ای به فارسی
재배하다
재배하다
کاشتَن، کِشت کُنَند
دیکشنری کره ای به فارسی
재고하다
재고하다
دُوبارِه بَررَسی کَردَن، تَجدیدِ نَظَر کُنَد
دیکشنری کره ای به فارسی
재건하다
재건하다
بازسازی کَردَن، بازسازی کُنید
دیکشنری کره ای به فارسی