معنی 입양하다
입양하다
اتّخاذ کردن، اتّخاذ
دیکشنری کره ای به فارسی
واژههای مرتبط با 입양하다
찬양하다
찬양하다
سِتایِش کَردَن، سِتایِش
دیکشنری کره ای به فارسی
입증하다
입증하다
اِثبات کَردَن، ثابِت کُنَد
دیکشنری کره ای به فارسی
입법하다
입법하다
قانون گُذاری کَردَن، قانون گُذاری کُنَد
دیکشنری کره ای به فارسی