معنی 임명하다
임명하다
منصوب کردن، تعیین کنید
دیکشنری کره ای به فارسی
واژههای مرتبط با 임명하다
설명하다
설명하다
توضیح دادَن، تُوضِیح دَهید، تَصوِیر کِشیدَن
دیکشنری کره ای به فارسی
서명하다
서명하다
اِمضا کَردَن، عَلامَت بِزَنید
دیکشنری کره ای به فارسی
지명하다
지명하다
مُشَخَّص کَردَن، نامزَد کَردَن
دیکشنری کره ای به فارسی
증명하다
증명하다
گُواهی دادَن، ثابِت کُنَد، اِثبات کَردَن
دیکشنری کره ای به فارسی
발명하다
발명하다
اِبداع کَردَن، اِختِراع کَردَن
دیکشنری کره ای به فارسی
임대하다
임대하다
مُجَوِّز دادَن، اِجارِه، اِجارِه کَردَن، اِجارِه دادَن
دیکشنری کره ای به فارسی
명명하다
명명하다
نامگُذاری کَردَن، نام
دیکشنری کره ای به فارسی