معنی 인도하다
인도하다
استرداد کردن، منجر شود
دیکشنری کره ای به فارسی
واژههای مرتبط با 인도하다
척도하다
척도하다
مِقیاس کَردَن، تَظَاهُر کُن
دیکشنری کره ای به فارسی
기도하다
기도하다
دُعا کَردَن، دُعا کُن
دیکشنری کره ای به فارسی
압도하다
압도하다
غَلَبِه کَردَن، غَرق کَردَن
دیکشنری کره ای به فارسی
시도하다
시도하다
تَلاش کَردَن، سَعی کُنید، سَعی کَردن
دیکشنری کره ای به فارسی
양도하다
양도하다
واگُذار کَردَن، تَحویل دادَن
دیکشنری کره ای به فارسی
인증하다
인증하다
مُعتَبَر شِناختَن، گَواهی کُنَد، تَأیید کَردَن، گُواهی دادَن
دیکشنری کره ای به فارسی
인정하다
인정하다
تَصوِیب کَردَن، تَشخیص دَهَد، پَذیرُفتَن
دیکشنری کره ای به فارسی
인접하다
인접하다
مُجاوِرَت داشتَن، مُجاوِر
دیکشنری کره ای به فارسی
인용하다
인용하다
اِرجاع دادَن، نَقلِ قُول، نَقلِ قُول کَردَن
دیکشنری کره ای به فارسی