معنی 부산하다
부산하다
شلوغی کردن، شلوغی
دیکشنری کره ای به فارسی
واژههای مرتبط با 부산하다
생산하다
생산하다
تَولِید کَردَن، تَولِید کُنَند
دیکشنری کره ای به فارسی
해산하다
해산하다
مُنحَل کَردَن، پَراکَندِه کَردَن
دیکشنری کره ای به فارسی
계산하다
계산하다
حِساب کَردَن، مُحاسِبِه کُنید، مُحاسِبِه کَردَن
دیکشنری کره ای به فارسی
발산하다
발산하다
مُنتَشِر شُدَن، تابِش می کُنَد
دیکشنری کره ای به فارسی
부과하다
부과하다
تَحمیل کَردَن، تَحمیل کُنَد
دیکشنری کره ای به فارسی
부화하다
부화하다
تُخم گُذاری کَردَن، دَریچِه
دیکشنری کره ای به فارسی
부족하다
부족하다
کَمبود داشتَن، کَمبود
دیکشنری کره ای به فارسی
부정하다
부정하다
اِنکار کَردَن، ناپاک، مَنفی کَردَن
دیکشنری کره ای به فارسی
부인하다
부인하다
اِنکار کَردَن، اِنکار کُنَد
دیکشنری کره ای به فارسی