معنی 구성하다
구성하다
پیکربندی کردن، سرودن، تشکیل دادن
دیکشنری کره ای به فارسی
واژههای مرتبط با 구성하다
속성하다
속성하다
ویژِگی دانِستَن، ویژِگی
دیکشنری کره ای به فارسی
생성하다
생성하다
ایجاد کَردَن، ایجاد کُنید
دیکشنری کره ای به فارسی
형성하다
형성하다
شَکل دادَن، فُرم، قالِب دادَن
دیکشنری کره ای به فارسی
합성하다
합성하다
تَرکیب کَردَن، سَنتِز کُنَند
دیکشنری کره ای به فارسی
구분하다
구분하다
تَقسیم کَردَن، تَقسیم کُنید، جُدا کَردَن
دیکشنری کره ای به فارسی
구별하다
구별하다
تَمیز دادَن، مُتِمایِز کَردَن، تَشخیص دادَن
دیکشنری کره ای به فارسی
구매하다
구매하다
خَریداری کَردَن، خَرید
دیکشنری کره ای به فارسی
구독하다
구독하다
اِشتِراک گِرِفتَن، مُشتَرِک شَوید
دیکشنری کره ای به فارسی
구금하다
구금하다
بازداشت کَردَن، بازداشت
دیکشنری کره ای به فارسی