معنی 관통하다
관통하다
نفوذ کردن، نفوذ کند
دیکشنری کره ای به فارسی
واژههای مرتبط با 관통하다
관찰하다
관찰하다
مُشاهِدِه کَردَن، مُشاهِدِه کُنید
دیکشنری کره ای به فارسی
관여하다
관여하다
دَرگیر کَردَن، دَرگیر شُدَن
دیکشنری کره ای به فارسی
관리하다
관리하다
مُدیریَّت کَردَن، مُدیریَّت کُنید
دیکشنری کره ای به فارسی