معنی bertaruh
bertaruh
شرط بندی کردن، شرط بندی، ذین گذاشتن
دیکشنری اندونزیایی به فارسی
واژههای مرتبط با bertaruh
bertarung
bertarung
جَنگیدَن، مُبارِزِه کُن، ناتَمام
دیکشنری اندونزیایی به فارسی
berlabuh
berlabuh
پَهلو گِرفتَن، لَنگَر اَنداختِه اَست، پارک کَردَن
دیکشنری اندونزیایی به فارسی
berdarah
berdarah
خون ریختَن، خونین
دیکشنری اندونزیایی به فارسی