معنی berdering
berdering
زنگ دار، زنگ زدن
دیکشنری اندونزیایی به فارسی
واژههای مرتبط با berdering
bertaring
bertaring
دارایِ دَندان، دَندان های نِیش
دیکشنری اندونزیایی به فارسی
berperang
berperang
مُبارِز، جَنگ، جَنگی
دیکشنری اندونزیایی به فارسی
verderving
verderving
فَساد
دیکشنری هلندی به فارسی
verdeling
verdeling
تَخصِیص، تَوزِیع، تَقسیم شُدِگی، تَقسیم بَندی
دیکشنری هلندی به فارسی
bevordering
bevordering
پیشبُرد، اِرتِقاء
دیکشنری هلندی به فارسی
benadering
benadering
تَقریب
دیکشنری هلندی به فارسی
Bordering
Bordering
مَرزی، مَرزبَندی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
berderit
berderit
خَرَاب، جیرجیر، خَش خَش کُنَندِه، خَش خَش دار
دیکشنری اندونزیایی به فارسی
bewering
bewering
اِدِّعا، بَیانیِه
دیکشنری هلندی به فارسی