معنی ahli
ahli
استاد، متخصّص
دیکشنری اندونزیایی به فارسی
واژههای مرتبط با ahli
asli
asli
اَصیل، اَصلی، بومی
دیکشنری اندونزیایی به فارسی
adli
adli
جِنایی، قَضایی
دیکشنری ترکی استانبولی به فارسی
hali
hali
شَرایط، وَضعِیَت، شَرط، حالَت، اِیالَت
دیکشنری سواحیلی به فارسی